» دكتر علی صادقی

دكتر علی صادقی

دکتر علی صادقی برای سیرجانی‌ها مردی نام آشنا است.

 

دکتر حاج علی حاج صادقی در سال 1301 در شهرستان لنگرود در خانواده‌ای متدین، باایمان و مبارز به دنیا آمد. پدرش معروف به حاج ابوطالب حاج صادقی شغل اصلیش عطاری بود و به درمان بیماران با داروهای گیاهی که در آن زمان در اکثر شهرهای ایران مرسوم بوده است می‌پرداخت.

مادرش زنی پارسا و نیکوکار بود و در دامان پاکش دو پسر به نام‌های علی و احمد و دو دختر پرورش داد. او زنی مسئول و متعهد بود و اعتقاد داشت انسان فقط نباید برای خودش زندگی کند، باید برای دیگران و در خدمت دیگران باشد. احساس مسئولیت مادر در دوران کودکی دکتر، بر روح همچون آئینه‌اش نقش بست. مادرش به وی آموخت که چگونه روی پای خود بایستد، هرگز در مقابل هیچکس جز خداوند سر تعظیم فرود نیاورد، به انسان‌های نیازمند کمک کند و دست افتادگان را بگیرد. وقتی دکتر هفت ساله شد، مادرش چشم از جهان فرو بست و او تنها شد.
درست در زمانیکه نیازمند آغوش گرم مادر و مهر و محبت او بود، از فیض حضورش محروم شد و زندگی را با یاد خوش مادر و یاد روزهایی که سر بر زانویش می‌گذاشت، در خلوت و تنهایی آغاز کرد. در تنهایی اشک می‌ریخت و سخنان پندآموز مادر را مرور می‌کرد.

یک‌سال بعد از فوت مادرش، پدر مجبور به ازدواج مجدد شد. این مسئله ضربۀ بزرگی بر روح پاک و حساس دکتر که عاشق و دلباخته مادرش بود، وارد آورد. او دیگر تمامی اوقات زندگیش را در خلوت و تنهایی می‌گذراند و بیشترین ساعات روز و شب را به مطالعه می‌پرداخت. چرا که آموخته بود برای اینکه بتواند در خدمت بشریت باشد باید تحصیل علم کند و دانش بیاموزد.

دکتر صادقی تحصیلات ابتدائی را در شهرستان لنگرود و دورۀ متوسطه را در شهرهای رشت و انزلی به پایان رساند. از آنجا که وی عشق و علاقۀ وافر به حرفه پزشکی داشت، پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده پزشکی تهران شد، در سال 1329 با مدرک دکترا فارغ‌التحصیل شد و سپس برای انجام خدمت سربازی عازم بوشهر گردید. پس از پایان خدمت سربازی هیچ رغبتی به هوای دلگشای زادگاهش نداشت و لنگرود بدون وجود مادر برایش بی‌ارزش شده بود. وی در سال 1331 به سیرجان رفت و دیار باران خورده‌ی لنگرود را وا گذاشت تا در کویر طبابت کند.

پس از آن استخدام بهیاری سیرجان شد و مدتی در هلال احمر شیر خورشید مشغول فعالیت بود. او به صورت 24ساعته مشغول خدمت‌رسانی بود. علاوه بر خدمت‌رسانی در طب، در مسائل اجتماعی و روان نیز دست به خیر داشت. دکتر در سیرجان هر آنچه به دست ‌آورد را وقف کرد. محله فقیرنشین آنجا را انتخاب و بیمارستان امام رضا(ع) سیرجان را افتتاح کرد.

دکتر صادقی سال‌های سال در سیرجان ماند و صادقانه کمر به خدمت و طبابت خلق خدا بست.

ساده‌زیستی دکتر صادقی، یکی از خصوصیات برجسته او بود که هرکس در برخورد اول با دکتر، متوجه آن می‌شد.

نسخه دکتر، کاغذهای معمولی ورق دفترچه یا باقیمانده مقواهای دورریز بود که با حوصله، قسمت سفید و قابل نوشتن آن‌ها را جدا کرده بود.

دکتر صادقی، در حیات منزل ساده‌اش روی یک صندلی می‌نشست و همان‌جا (بدون تشریفات و منشی و شخصی برای نوبت …) بیماران را ویزیت می‌کرد.
به وفور دیده شده بود که از بیماران نیازمند حق ویزیت نمی‌گرفت.

فصل بهار، هشتم اردیبهشت‌ماه سال1369، برای سیرجان خزان زودرسی را بدنبال داشت. درپی خبر درگذشت دکتر صادقی، تشییع جنازه‌ای برای ایشان برپا شد که شهرهای سیرجان و کرمان تعطیل شدند. این مرد شریف در بیمارستان امام رضا(ع) سیرجان به خاک سپرده شد.



نوشته‌هایی از مرحوم دکتر صادقی:

“از تفحص و کاوش پایان حال افراد عادی بگذرید یا در مدفن تاریخ مطالعه کنید. آن وقت قیمت عمر و حاصل افکار و اعمال را خواهید دید. آغاز و انجام عمر هر چه هست تمام می‌شود. قدر و قیمت این ساعات را باید دانست، وقت را بیهوده نباید تلف کرد.”

“هروقت که در فکر اغتنام عمر برآئیم در پرورش روح و ملکات وجدانی بذل مساعی نمائیم، حیات معنوی ما از همان وقت شروع می‌شود. میلیون‌ها افراد وجود یافته و معدوم شده‌اند. کرورها نفس می‌آیند و می‌روند ولی لذت حیات را آن‌هایی درک نموده‌اند که به نواقص وجود خود پی برده‌اند، وظائف زندگی را دانسته و مساعی را صرف کارهایی نموده‌اند که نور وجدان آن‌ها روشن‌تر و افراد بی‌شمار هم از این نور بهره‌مند شده‌اند. خوب یا بد زندگانی می‌گذرد. بر کتیبه‌ای دیدم که نوشته است: «این نیز می‌گذرد.»”



خاطراتی که جسته و گریخته از این مرد بزرگ نقل می‌کنند، از روح بزرگ این مرد خدا حکایت می‌کند. که به دو مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

_ نسخۀ زندانی:

«من راننده‌ی بنیاد بودم. تعدادی زندانی (زندان با کار) در مزرعه کار می‌کردند که پیرمردی از آن‌ها دچار دل درد شدید شد. ناچار شدیم شب هنگام او را برای مداوا به خانه دکتر صادقی ببریم. دکتر با خوش‌رویی پذیرفت و ضمن تشخیص بیماری پیرمرد، از وضعیت زندگی او تفحص کرد و پرسید:

– شما که زندانی هستی، خانواده‌ات را چگونه سیر می‌کنی؟

– جواب داد: زندان با کار هستم، به این معنا که در مزرعه تحت مراقبت برای خانواده‌ام کار می‌کنم و معیشتی بدست می‌آورم.

نسخه آماده شد و دکتر بدون دریافت حق ویزیت آن را به بنده داد.

با زندانی بیمار راهی داروخانه شدیم. نسخه که پیچیده شد، داروها را به ما دادند و اصل نسخه را نگه داشتند اما تقاضای بهای داروها را نکردند.!! کنجکاو شدم و اصرار کردم بدانم موضوع چیست. گفتند آقای دکتر صادقی قبلاً با داروخانه هماهنگ کرده که اگر تشخیص بدهند شخصی نیازمند است، روی نسخه در کنار امضایشان یک علامت خاص بگذارند تا بهای داروها را داروخانه از بیمار نیازمند اخذ نکند. ما نسخه را نگه میداریم و خود دکتر، پول داروها را پرداخت می‌کند.»

 

_ میوه برای پیرزن:

«یک شب طبق عادت ساعات آخر شب، دکتر در حال عبور از پیاده‌رو بود. چشمش متوجه پیرزن فقیری می‌شود که اطراف یک میوه فروشی تعطیل، پرسه می‌زند و مشغول جمع‌آوری میوه‌های دور ریخته و پلاسیده است. دکتر پیش می‌رود چادری را که روی صندوق میوه است کنار می‌زند و می‌گوید: بیا و از داخل صندوق هرچه لازم داری بردار.

پیرزن با شک و تردید دکتر را نگاه می‌کند. دکتر وقتی احساس کرد پیرزن او را نشناخته می‌گوید: من صاحب این مغازه‌ام. بیا هرچه لازم داری ببر.

پیرزن با خاطرجمعی مقداری میوه توی سبد می‌ریزد و در حالیکه زیر لب زمزمه می‌کند: ای مرد الهی خیر ببینی، از محل دور می‌شود.

صبح روز بعد دکتر به همان میوه فروشی مراجعه کرده و مقداری پول به او می‌دهد و با عذرخواهی می‌گوید: شب گذشته میهمان داشتم و مجبور شدم مقداری میوه از بساط شما بردارم و این پول بابت این جریان است.

چند روز از این ماجرا می‌گذرد. پیرزن مجدداً به مغازه همان میوه فروش می‌رود و می‌پرسد: صاحب این مغازه کجاست؟ میوه فروش خود را معرفی می‌کند، پیرزن با ناباوری نگاهی می‌کند و ادامه می‌دهد: نه. شما نیستید. صاحب این مغازه کت و شلوار و ریش بلندی داشت.!!
و تازه میوه فروش می‌فهمد که ماجرای میهمان دکتر صادقی از چه قرار بوده است.»


 

«گالری عکس»

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *