» مهندس علیرضا افضلی پور

مهندس علیرضا افضلی پور

 

علیرضا افضلی‌پور فرزند حسین افضلی ‌پور در روز دوشنبه ششم فروردین ۱۲۸۸ هجری شمسی در تفرش به دنیا آمد. (در برخی منابع، محل تولد تهران ذکر شده است)

او تحصیلات ابتدایی را در دبستان‌های اشرف، اقدسیه و سیروس به پایان رساند و دوره دبیرستان را در مدارس دارالمعلمین مرکزی و سپس شرف گذراند. در خرداد سال ۱۳۱۰ دوره دبیرستان را به پایان رساند و در شهریور ۱۳۱۰ برای ادامه تحصیل عازم کشور فرانسه گردید. او یک سال را در دبیرستان شهر «شربور» برای آشنایی با محیط آموزشی کشور فرانسه و آماده شدن برای ورود به دانشگاه تحصیل کرد. بعد از یک سال در سال ۱۳۱۱ وارد دانشگاه شهر «بوردو» در فرانسه شد و در سال ۱۳۱۴ موفق به اخذ درجه لیسانس شیمی گردید.
سپس برای دوره تکمیلی تحصیلات شیمی کشاورزی به شهر «لیل» رفت و به مدت دو سال دوره تخصصی شیمی کشاورزی را گذراند. مهندس علیرضا افضلی‌پور پس از پایان تحصیلات عالی در آذرماه ۱۳۱۶ به ایران بازگشت.

پس از بازگشت برای انجام خدمت سربازی اعزام شد و در سال‌های ۱۳۱۷ و ۱۳۱۸ با درجه ستوان سومی در رشته مهندسی مخابرات در لشکر ۲ تهران دوران سربازی را به پایان برد. او در فروردین ماه ۱۳۱۹ به استخدام دولت در بانک کشاورزی درآمد اما در سال ۱۳۲۵ از خدمت دولتی کناره گرفت و به تجارت بازرگانی در رشته برق روی آورد. او تاجری موفق بود و توانست سرمایه‌ای فراهم کند. اما همیشه پند پدر در اندیشه او زنده بود که:
«پسرم برو تحصیل کن، همه چیز را بیاموز و بعد که برگشتی به فرهنگ مملکتت خدمت کن.»



  • ازدواج با فاخره صبا

ازدواج این دو اما ماجرای جالبی دارد؛ هوشیار نوشین، خواهرزاده‌ی افضلی‌پور نقل می‌کند:

«قسمت عمده‌ی زندگی مهندس افضلی‌پور در مجردی گذشت. هنگام ازدواج در سن نسبتا بالایی بودند. چند سال قبل از شروع ساخت دانشگاه، با فاخره‌ صبا ازدواج کردند. ازدواج آنها بسیار مبارک و خجسته بود. همدیگر را تکمیل کردند و ثمره‌ی ازدواجشان نیک‌ترین فرزند جهان، دانشگاه کرمان شد.»

دکتر علی میرزایی در کتاب «جاری تا بی‌نهایت» به شرحی از ازدواج این دو زوج فرهیخته می‌پردازد و می‌گوید:

«علیرضا عصر هر پنج‌شنبه یک سبد گل رز سرخ که زیبایی و دلربایی وصف‌ناپذیری داشت، برای فاخره می‌فرستاد. خانم صبا هنرمند بود. هم خودش اپراهای دل‌انگیز اجرا می‌کرد و هم شاگردان توانمندی را پرورش می‌داد. می‌ترسید ازدواج بر کار هنری‌اش تاثیر بگذارد و کیفیت آن را خدشه ‌دار کند. با اینکه شدیداً شیفته‌ی علیرضا بود، حاضر به ازدواج نمی‌شد.
گذر ایام آنها را به میانسالی کشاند. تا این‌که یکی از هنرمندان مشهور آذربایجانی به‌ نام رشید بهبوداف مشهور به بلبل شرق برای اجرای برنامه به ایران آمد. شاگردان خانم صبا موضوع نامزدی دیرپای آنها را با او در میان گذاشتند. وی هر دو را فراخواند؛ با آنها بسیار صحبت کرد. سرانجام فاخره را متقاعد ساخت که ازدواج با مردی فرزانه و هنرشناس گوهری چون علیرضا نه‌تنها بر کار هنری او تاثیر منفی نمی‌گذارد بلکه شوق او را بیش‌تر برخواهد انگیخت. به آنها گفت باید در آن شب عروسی کنند و ازدواج کردند.»


نوشین درباره‌ی نقش پررنگ و انکارناپذیر بانو فاخره صبا در زندگی افضلی‌پور می‌نویسد:

«فاخره صبا همسر فرزانه و هنرمند افضلی‌پور، در تمام فعالیت‌های وی مهم‌ ترین تاثیر را داشتند. ایشان با تمام وجود همراه و همگام با شوهر خویش بودند. هسته‌ی اولیه‌ و فکر نخستین بسیاری ازبرنامه‌ها و ایده‌هایی که توسط دستان پرتوان افضلی‌پور و یاران با وفایش به اجرا در می‌آمد، نخست در ذهن خانم صبا نقش می‌بست. این دو با هم فکر می‌کردند. مثل هم می‌اندیشیدند.»



  • ماجرای ساخت دانشگاه

پس از ازدواج، افضلی‌پور از سال ۱۳۵۱خورشیدی ساخت دانشگاه را آغاز کرد. در کتاب «جاری تا بی‌نهایت» از زبان خود مرحوم افضلی‌پور ماجرای ساخت دانشگاه اینگونه نقل می‌شود؛

«… گرچه من پس از پایان تحصیلات عالی در کشور فرانسه و بازگشت به ایران عمر خود را صرف فعالیت‌های بازرگانی کرده‌ام اما همواره بر این عقیده بوده و الان هم هستم که گردآوری مال برای یک انسان واقعی فقط وسیله‌ای است به منظور نیل به اهداف عالی انسانی و الهی… من همواره به یاد داشته‌ام که آنچه با نهایت صداقت و درستی طی ده‌ها سال تلاش و کوشش به دست آورده‌ام، در واقع متعلق به هم‌میهنان عزیزم می‌باشد و باید دیر یا زود به صورتی به صاحبان اصلی آن بازگردانده شود. این اندیشه را در سال ۱۳۴۹ با همسر مهربان و فداکارم بانو فاخره‌ صبا در میان گذاردم و او همچنان که انتظار می‌رفت، با نهایت خرسندی و حسن تفاهم از آن استقبال کرد و پیشنهاد نمود که برای این منظور شایسته است یک بیمارستان بسازم. من نظر او را بسیار پسندیدم اما روشن است یک بیمارستان پس از ساخت و آماده شدن در مرحله‌ی اول نیازمند پزشک و جراح و پرستار و کادر فنی است که باید آموزش‌های لازم را دیده باشند. بدین سبب با خود اندیشیدم بهتر است به جای یک بیمارستان، یک دانشگاه تأسیس کنم که به پای دانشگاه‌های معتبر جهان برسد؛ فکر تأسیس یک دانشگاه در اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۵۰ قطعی شد و همسرم هم با خرسندی بسیار آن را پذیرفت…»

در هر حال به دليل پاکی نيتش و عشق سرشار به ميهنش و همت والای خود و همکارانش و بالاتر از همه ياری پروردگار متعال، موفق میشود در روز 24 شهريور 1364 ثمره همه اندوخته‌ها و تلاش خود را در قالب دانشگاهی زيبا و عظيم رسماً به مردم کرمان هديه کند.

پنج سال بعد يعنی در سال 1369 ساختمان‌های دانشکده پزشکی و پيراپزشکی که هشت سال قبل افضلی پور تهيه برنامه و طرح آن را تقبل کرده بود افتتاح شد و به پاس خدمات بي‌دريغ ايشان به همراه بيمارستان آموزشی نام «مهندس عليرضا افضلی پور» را به خود گرفت و زيباتر و شور انگيزتر از آن فارغ التحصيلی اولين دکترای رياضی دانشگاه‌های کشور از دانشگاه کرمان در همان سال بود.

  • در بهمن ماه سال 1371 همزمان با اولين سال بهره برداری از ساختمان‌های دانشکده پزشکی مسئولين دانشگاه علوم پزشکی مهندس افضلی پور را به جشن فارغ التحصيلی ششمين گروه دانشجويان پزشکی کرمان دعوت کردند. هيچ يک از حاضران آن مراسم شوق و هيجان پيرمردی را که حاصل سال‌ها جهد و تلاش خود را در آن لحظات به شادی نظاره می کرد از ياد نبرده‌اند.

در بازگشت از اين مراسم بود که او به همسرش گفت:

“مثل اينکه ديگر در اين دنيا کاری ندارم.”



  • ۱۵ سال رنجِ ساختن

او در این راه مصائب بسیاری تحمل کرده و نقل است در سال ۱۳۶۶ در مصاحبه‌ای گفته که:

“۱۵ سال رنج و مرارت کشیدم، خیلی مشکل بود، هرچه می‌خواستم نبود. آب نبود، سیمان نبود، آجر نبود. سه میلیون آجر برای نمای اینجا از یزد آوردم و دو مرتبه در یزد گریه‌ام گرفت؛ دسته چکم را جلوی آجرفروش گذاشتم و گفتم هرچه پول می‌خواهی بردار، ولی آجر را به من بده.
رفتم کارخانه‌ی سیمان شیراز، کرمان سیمان ضدسولفات نداشت، در کارخانه ایستادم تا ۱۵ تن سیمان فراهم کردم… این ساختمان‌ها ضد زلزله است و سه مرتبه محاسبات این نقشه کنترل شده است. بیاییم به آنها ثابت کنیم که ما هرکاری می‌توانیم بکنیم.”


  • فیروزآبادی، اولین رئیس دانشکده علوم دانشگاه درباره‌ی او در کتاب «کرمان و دانشگاه» نکاتی را مطرح می‌کند که در کتاب دیگری به نام «جاری تا بی‌نهایت» تدوین محمدرضا صرفی و علی مصطفوی این‌گونه نقل می‌شود:

افضلی‌پور مردی بود که قلب و روح بزرگش برای ایران و ایرانی می‌تپید و پرواز می‌کرد. او می‌گفت:
“بچه‌های با استعداد این مملکت به دلیل نداشتن امکانات، به حد واقعی رشد خود نمی‌رسند و در نطفه از بین می‌روند. چند نفری هم که رشد می‌کنند، اغلب جذب مؤسسات آموزشی و تحقیقاتی خارج از کشور می‌شوند که ضرر آن مستقیما متوجه‌ مملکت و ملت می‌شود.”

افضلی‌پور می‌گفت:
«می‌خواهم محیطی مناسب به‌وجود آورم که محل رشد، پرورش استعداد، به ثمر رساندن جوانان وطن و جذب آنها در مؤسسات مختلف علمی و اجرایی مملکت باشد.
افضلی‌پور با این اهداف و آرمان‌ها زیربنای دانشگاه کرمان را پی ریخت و تا آخرین لحظات زندگی ارزشمند و پرارزش خود یک لحظه از تلاش و حرکت از پای نایستاد.»




  • اگر افضلی‌پور دانشگاه نمی‌ساخت

دکتر ماشین‌چی معتقد است اگر افضلی‌پور دانشگاه نمی‌ساخت، باز هم تحت تأثیر تحولات اجتماعی و جبر زمان، اما حداقل دو دهه دیرتر دانشگاهی در کرمان ساخته می‌شد.

او در این‌باره می‌نویسد:

  • «اما قطعا آن دانشگاه این مقدار عظمت و شکوه نمی‌داشت. این روح صمیمت، کم توقعی و گذشت بر آن حاکم نمی‌شد. تنوع رشته‌های کنونی را نداشت. دانشگاه‌های اقماری آن که اینک بسیاری از آنها از دانشگاه مادر جدا شده و استقلال یافته‌اند، شکل نمی‌گرفت. شهر کرمان نمی‌توانست به بیش از یک پنجم توسعه‌ی کنونی خود دست یابد. افضلی‌پور به تحولات علمی، صنعتی، فرهنگی، اجتماعی و شهری کرمان شتاب لازم را اهدا کرد و در بهترین زمان، بیش‌ترین و مناسب‌ترین تأثیر را بر شهر و حتی کشور گذاشت.»

روان‌شاد افضلی‌پور پس از ۸۴ سال عمر با عزت، قلب خود را در دل کویر کرمان گذاشت و ۱۸ فروردین ۱۳۷۲ پرکشید.

این اندیشمند فرهیخته اما هرگز و هیچ‌گاه نمی‌خواسته دل از دانشگاه بکند؛ حتی بعد از مرگ هم. دکتر علی مصطفوی در کتاب «جاری تا بی‌نهایت» می‌نویسد:

«یک سال قبل از مرگ، هنگام بازدید از دانشگاه خطاب به رئیس وقت دانشگاه، دکتر علی‌اصغر رستمی ابوسعیدی، و جمعی از دانشگاهیان که او را همراهی می‌کردند، گفت:

«بزرگ‌ترین وصیت و درخواستم از رئیس دانشگاه این است که ترتیبی دهند تا پس از مرگ، مرا در محل درِ ورودی دانشگاه به خاک بسپارند تا بدین صورت دانشجویان هنگام ورود و خروج، از خاک من بگذرند و موجبات خشنودی و آرامش روح من را فراهم آورند؛ ایشان اما مدتی بعد، وصیت خود را تغییر داد و محل دفن را در امامزاده عبدالله تهران (ابن‌بابویه) مشخص کرد.»

پروفسور رجبعلی‌پور بر این باور است که دلیل تغییر وصیت افضلی‌پور آن بوده که می‌گفته:
“من دوست ندارم دانشگاهم قبرستان شود.”
و ادامه می‌دهد: احتمالا استدلال ایشان آن بوده که اگر در دانشگاه دفن بشود، بعد از فوت همسرشان، ایشان را هم در دانشگاه دفن می‌کنند و بعد ممکن است یک رئیس دیگری از دانشگاه هم چنین وصیتی بکند که در دانشگاه دفن شود و به مرور زمان، قبرستان کوچکی آنجا شکل می‌گیرد؛ و او نمی‌خواست چنین بشود.»

  • جایی که او برای دفن خود (به گفته‌ی شاهدان عینی) با کوبیدن عصا بر زمین معین کرده، اکنون در ورودی دانشگاه به عنوان موزۀ افضلی‌پور شکل گرفته است.

دکتر مصطفوی، توصیه‌ی افضلی‌پور به مردم کرمان را این‌گونه آورده است:

«تقاضا می‌کنم از کرمانی‌هایی که از چشم بیش‌تر دوست‌شان دارم، که دانشگاهی که فرزندان شما را تربیت می‌کند، احتیاج به شما دارد. دانشگاه ساخته شد، اما تجهیزات کم دارد. من هم ندارم. اگر داشتم، می‌دادم. هرکس برایش امکان دارد، حتی یک کلاس یا آزمایشگاه را تجهیز کند.»

«گالری عکس»

دیدگاه ها

یک پاسخ به “مهندس علیرضا افضلی پور”

  1. ابوالفضل نیکوکار گفت:

    ای درخت پرثمر یادت بخیر
    ای خداوند هنر یادت بخیر
    ای سخاوت پیشه دستانت خجل
    ای کریم نامور یادت بخیر
    خشت خشت این بنای یادگار
    کرده نامت را ز بر یادت بخیر
    تا قیامت زنده ای در یاد ما
    تا قیامت ای پدر یادت بخیر