پروفسور علیرضا یلدا
علیرضا یلدا در سال1309 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد.
شرح بخشی از زندگی پروفسور علیرضا یلدا از زبان خود ایشان:
«من در خيابان پامنار از محلههای قديمی و نسبتاً فقيرنشين تهران به دنيا آمدم. پدرم کارمند دولت و مسلط به زبان فرانسه بود و مادرم ديپلم و خانهدار که نقش بسيار زيادی در علاقهمند کردن ما به درس داشت. مادرم به ما ياد داد که هميشه درس و مدرسه برايمان در اولويت باشد. البته خودم هميشه به دليل غروری که داشتم، علاقمند بودم جزو برترينها باشم و تمام تلاشم را براي برتر بودن در کلاس می کردم و اگر نمره پايينی میگرفتم خودم از بقيه خجالت می کشيدم و نگران بودم که همکلاسی هايم درمورد من چه فکری می کنند.
من تمام دوران تحصيلات ابتدایی ام را درخيابان سيروس گذراندم و بعد به دبيرستان اديب درخيابان لالهزار رفتم. فقط سال ششم به دليل معدل خوبی که داشتم و به واسطه عمويم به دکتر مجتهدی معرفی شدم و به دليل همان معدل خوب، من را سريع پذيرفتند و به دبيرستان البرز رفتم.
با وجود اينکه من از يک مدرسه معمولی به آنجا رفته بودم ولی زمانی که معلم های دبيرستان البرز علاقه و تسلط مرا ديدند، از من خواستند، صبحها زودتر به مدرسه بروم و با بقيه بچهها تمرين کنم و من با کمال ميل قبول کردم.
به ياد می آورم صبحهای خيلی زود بيدار میشدم، برای سماور، آتش روشن می کردم و چای را برای مادرم دم می کردم و بعد به مدرسه می رفتم و بچههايی که در درس مشکل داشتند، زودتر می آمدند و باهم تمرينها را حل میکرديم تا بقيه هم بيايند و زنگ بخورد.»
وی تا اخذ دیپلم در تهران تحصیل کرد و در سال1330 وارد دانشکده علوم پزشکی دانشگاه تهران شد و پس از اخذ مدرک پزشکی عمومی در سال1336 فارغ التحصیل و پس از گذراندن دوره تخصصی بیماریهای عفونی، در بیمارستان امام خمینی(ره) مشغول خدمت شد.
- از جمله سمت های مرحوم دکتر یلدا میتوان به
_ عضویت در هیأت علمی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و تحقیق و تدریس در دانشگاهها و نظارت بر روی تألیف پایان نامهها و ترجمه کتب علمی،
_ ارتقا به رتبه استادی دانشگاه تهران، عضویت در هیأت تحریریه نشریههای معتبر علمی،
_ عضویت پیوسته در فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی ایران و انتخاب به عنوان مشاور سلامت وزیر بهداشت اشاره کرد.
وی در نخستین همایش چهرههای ماندگار سال1381 به عنوان چهره ماندگار در رشته پزشکی (بیماریهای عفونی) معرفی شد.
- _ اطلاق پدر بیماریهای عفونی ایران از طرف دانشگاه علوم پزشکی تهران،
- _ استاد نمونه دانشگاه علوم پزشکی تهران،
- _ دریافت بیش از 20جایزه برای خدمات و همکاریهای برجسته،
- _ نامگذاری مجله دانشکده پزشکی دانشگاه زنجان به افتخار پروفسور یلدا و تأسیس “بنیاد آکادمیک جهانی پروفسور یلدا در دانش پزشکی” به پاس خدمات برجسته در عرصه آموزش و پژوهش، گوشهای از افتخارات مرحوم پروفسور یلدا است.
دهها کتاب پزشکی زیر نظر ایشان به فارسی ترجمه یا نگارش شده است و مؤلف 17کتاب در زمینههای دانش و اخلاق پزشکی و درمان بود که نمونههایی از آن به شرح ذیل است:
- 1- نکتهها در زمینه اخلاق پزشکی: که اخلاق پزشکی را به شکل اندرزهایی اخلاقی و حرفهای به پزشکان و همکاران خود نگاشتهاست.
- 2- کتاب بیماریهای عفونی ویروسی و باکتریال (دوجلد)
- 3- کتاب بیماریهای قارچی داخلی (سیستمیک)
- 4- کتاب چکیده و نوشتجات پزشکی (دوجلد)
- 5- نظارت بر تعدادی از کتابهای ترجمه شده نظیر هاریسون، سیسیل
- 6- پایان نامه ها و مقالات بالغ بر 100مورد.
از سال88 هر ساله به افتخار پروفسور یلدا و همچنین کوشش های وی در زمینههای بیماریهای عفونی، به بهترین پزشکان این زمینه، جایزهای با نام «جایزه پروفسور یلدا» داده میشود.
این استاد برجسته اواخر آذر ماه 1396 به دلیل مشکلات قلبی در بیمارستان دی تهران بستری بود که در 30آذر سال1396 در سن 87سالگی درگذشت.
- _ خلاصه ای از سخنان گهربار دکتر علیرضا یلدا در گفتگویی با سایت دانشگاه علوم پزشکی تهران:
“یکی از معایب ما این است که محدود فکر میکنیم و در زوایای کوچک به زندگی نگاه می کنیم. بعنوان مثال می بینم که یک پزشک فقط برای اینکه حق ویزیت را دریافت نکرده است، عصبانی می شود. درحالیکه یک انسان والا و مغز به این بزرگی نباید برای ۱۰۰ یا ۱۵۰ هزار تومان عصبانی شود. به ما پزشکان چگونه زندگی کردن را یاد ندادند. چه کسی به ما گفته که چگونه زندگی کنیم و زندگی صحیح چگونه است؟
دانشگاه نیز باید روی این بخش سرمایه گذاری کند که آموزش فقط منحصر به درس نباشد. مخصوصاً الان با ورود تکنولوژیهای جدید و استفاده از کامپیوتر ، اینترنت و مسائل دیگر، نوع زندگی کردن مهم است. ما گاهی اوقات هدف را گم می کنیم، مثل بچه هایی که فکر می کنند با قبولی در کنکور، همهچیز تمام است. آنها به دانشگاه می روند و پس از آن احساس خلأ می کنند چراکه اصل زندگی کردن، دانستن این مطلب است که چطور باید زندگی کنند تا شاد باشند.”
احساسم این است که درگذشته حالت طلبگی در دانشجویان بیشتر بود. بهعنوان مثال الان دانشجو سر کلاس که میآید، با اینکه صندلی های جلو خالی هست هر کاری که بکنید، باز عقب کلاس مینشیند و بعد با تلفنش بازی میکند. عملاً میبینید که نصف کلاس در جریان درس نیستند و علاقه ای نشان نمی دهند و در بین تعطیلیها کلاس را تعطیل میکنند.
به خاطر دارم در سال هایی که از انقلاب زمان زیادی نمی گذشت، بچه ها بیشتر به درس علاقه داشتند. حتی کلاس که جا نداشت، بعضی ها می آمدند و روی زمین زانو می زدند و مینشستند. ولی شما الان این حالت را نمی بینید که البته همه اینها به مسائل اجتماعی انسان ها برمی گردد. بعضیها معتقدند که در درجه اول اولاد جامعه و سپس اولاد خانواده شان هستند و این نقش اجتماع را می رساند.
گفتار و رفتار استاد نقش بسیار مهمی را بازی میکند. درگذشته، استادان ساعت هفت و نیم صبح به بخش میآمدند. مانند مرحوم دکتر قریب که ساعت هفت و نیم در بخش بود و بیماران اورژانس را ویزیت می کرد و بعد به کلاس میآمد و در گزارش صبحگاه، پیرامون برخی از موارد بیماری، بحث میکرد. الآن حضور استاد را کمتر میبینیم، چراکه اینها گرفتاریهای خارج از بیمارستان دارند و به کار در بخش خصوصی بیشتر اهمیت میدهند. ریشه این امر نیز اندیشه مادی است.
امروزه دانشجوها اساتید را کم تر میبینند. درصورتیکه حضور استاد میتواند در رفتار دانشجو بسیار مؤثر باشد. امروز در آموزش پزشکی این را کم داریم و تنها مطالعه کتاب کافی نیست. یکی از اساتید ما میفرمود «بین خطوط کتاب چیزی ننوشته، بین این خطوط چیزهایی است که استاد میتواند بگوید.» بنابراین استاد باید بتواند به اشکال مختلف به دانشجو آموزش دهد. البته استادی که کامل باشد، به ادبیات و شعر بپردازد و حکایت هم بگوید تا برخی مسائل برای بچهها تداعی شود، خیلی کم است.
حافظ میگوید: «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را»
اگر به کارتان وارد باشید، خوب درس بدهید، به دانشجو فکر کنید نه به خودتان، ببینید نیاز دانشجو چیست، به او احترام بگذارید و از او نظرخواهی کنید، برای پرورش دانشجو بسیار خوب است. این طرز برخورد با دانشجو را این روزها بسیار کم میبینم. مثلاً پزشکهایی هستند که ممکن است با شما برخورد خیلی خوبی داشته باشند، احترام بگذارند و سلام علیک خوبی بکنند ولی رفتارشان با زیردستان خود که دانشجویان هستند، خیلی پسندیده نیست. در این میان پزشکانی هستند که فقط به دفترچه بیمار مهر میزنند بدون اینکه کاری کرده باشند. آنها از خود سؤال نمیکنند که آیا من برای بیمار کاری کردهام که بخواهم از او پول بگیرم…؟“
- _ در مصاحبه ای دیگر طی پرسش هایی، پای صحبتهای دکتر يلدا نشستيم:
- آیا هميشه مورد تشويق بوديد؟
“نه اصلاً. مادرم هميشه تأکيد میکرد که بايد درس بخوانيم، ولی تشويق خاصی نبود نه در خانه و نه در مدرسه. شرايط آن زمان با امروز اصلا قابلمقايسه نيست ما فکر میکرديم وظيفه ما درس خواندن است، منتظر تشويق و جايزه نبوديم.
من معتقدم که استعداد و پشتکار حرف اول را میزند. تشويق و حمايت مهم است ولی ذات انسان و ارادهاش خيلی مهمتر است. من از سال 1336 که تحصيلات دانشکده پزشکیام تمام شد تا امروز در همين بيمارستان و بخش بيماری های عفونی کار میکنم. هيچوقت دنبال ماديات و موقعيتهای کاری و اجرايی، يا تشويق و حمايت خاصی نبودم، چون هميشه معتقد هستم که يک پزشک بايد در زمينه تخصص خودش کار کند، کار اجرايی مال ما نيست. کار اجرايی را يک نفر با مدرک ليسانس هم میتواند انجام دهد، ولی طبابت کار هرکسی نيست و يک پزشک بايد ذهنش متمرکز به کار تخصصی خودش باشد.”
- به نظر شما نقش خانواده و محيط در شکلگيری آدمها، در اولويت نيست؟
“به نظر من نقش خود انسان خيلی بيشتر از عوامل محيطی است. استعداد و پشتکار شرط پيشرفت است و البته که شرايط جانبی هم تأثير دارد، ولي من بهشدت معتقدم که استعداد و پشتکار حرف اول را میزند.
من در خانوادهای بزرگ شدم که مذهبی و به شدت پايبند به اخلاق بودند. يادم هست روزی که تصميم گرفتم رشته پزشکی را انتخاب کنم، پدرم از من پرسيد:
«واقعاً می توانی در اين جامعه طبابت کنی و اصول اخلاقی را فراموش نکنی؟»
اين تأکيد و نصيحت پدرم را هيچ وقت فراموش نکرده ام. پدرم شرايط جامعه را می دانست، مردم را می شناخت و می دانست طبابت صحيح در اين جامعه چقدر سخت است.
مادرم هميشه مشوق ما بود، اما هيچوقت به من نگفت بايد پزشکي بخوانم، يعني هميشه نه تشويقی بود و نه تحميلی. من فکر میکنم خودم ذاتاً درسخوان بودم و پشتکار عجيبی داشتم.
وقتی در درسی نمره کم می گرفتم، به دليل همان غروری که داشتم واقعاً غصه میخوردم و همان حسی که دوست داشتم هميشه برتر باشم، مجبورم میکرد که هميشه خوب درس بخوانم.”
- جامعه پزشکی شمارا بهعنوان يکی ازچهره های با اخلاق می شناسد. اينهمه پای بندی به اصول اخلاقی در60سال زندگی حرفهای، کار سختی نبود؟
“من هميشه به دانشجوهايم تأکيد می کنم که شيطان هميشه در کمين است و تلاش می کند آدمها را اغوا کند. بايد هميشه مراقب باشيد که تحت تأثير قرار نگيريد. وقتی می خواهيد يک بيماری را تشخيص بدهيد، سعی کنيد شيطان را از خودتان دور کنيد. با تعصب به بيمار نگاه نکنيد، به کتاب مراجعه کنيد، مشورت کنيد و جلوی وسوسه شيطان را بگيريد.
منظور من از شيطان کليتی از افکار غلط، باورها و تعصبات است نه اينکه حتماً يک موجود خاصی باشد…
وقتی بيمار را به شکل کيف پول ببينيد، يعنی اسير همين افکار شيطانی شدن. ما نمی خواهيم که معامله کنيم. بايد روی اين نوع نگاه کارکنيم. متأسفانه اين نوع نگاه معاملهای در بسياری از ابعاد زندگی ما رسوخ کرده است و متأسفانه به شدت بين همکاران ما هم ديده می شود.
همين بحث مهريه هم يک نوع نگاه معاملهای است به حساسترين برهه زندگی يک فرد. وقتی نگاه ما به مهمترين اتفاق زندگی هر آدمی تحت تأثير چيزی به نام مهريه قرار می گيرد، يعنی ما خيلی درگير همين افکار شيطانی و باورهای نادرست هستيم.
من در تمام 60سال زندگي حرفهایام فقط 9ماه مطب شخصی داشتم، به همين دليل که دوست نداشتم رابطه مالی بين من و بيمارهايم به وجود بيايد حتي بيمارستان خصوصی هم نمی رفتم، حتی اگر شرايط خاصی پيش می آمد و به اجبار به اين بيمارستان ها می رفتم سعی میکردم، حق ويزيت کمتری بگيرم.
زمانی که مطب داشتم، خاطرم هست يکشب خانمی که فرزندش بهشدت تب داشت به مطب آمد و خيلی آشفته و مضطرب بود، من بچه را ويزيت کردم و رفتند. همان شب قرار بود با همسرم به سينما برويم. من در تمام مدت فکرم درگير اين موضوع بود که آيا اين کار، درست است که من از بيمار ده تومان ويزيت بگيرم و بعد شش تومان بليت سينما بخرم؟!
شايد اين طرز فکر و نگرش غيرطبيعی باشد و در زندگی اجتماعی خيلی کاربرد نداشته باشد ولی هميشه من اين نگاه و ديدگاه را داشتم.
سال پنجم پزشکی بودم که دکتر خصوصی مادربزرگم شدم. ايشان بهشدت از درد مفاصل رنج میبرد و وقتی من دارویی تجويز می کردم، احساس میکرد که دردش کمتر شده و هميشه می گفت: داروهای تو حال من را خوب می کند و دردم را کاهش می دهد. بعد از يک سال مادربزرگم تصميم گرفت، برای تشکر، زمينی برای من بخرد، که نشد، و 12هزار تومان به من هديه داد که زمان خودش مبلغ زيادی بود. ولی من تمام آن را به دوستان قرض دادم و اصلاً متوجه نشدم اين پول را چگونه خرج کردم، چون هيچوقت در قيدوبند ماديات نبودم و بعدها که ازدواج کردم به لطف خدا، همسرم هم همراه و همعقيده من بود و واقعاً ازدواج من لطف خدا بود که توانستم در آرامش زندگی کنم و به درس و تحقيقاتم بپردازم.”
- آقای دکتربزرگ ترين دستاورد زندگی خود را چه می دانيد؟
“من اگر بخواهم تجربه 85سال زندگی ام را خلاصه کنم يک جمله است، اينکه بايد شاد بود و لازمه شاد بودن محبت کردن است.
محبت کردن هزينهای ندارد، ولی تأثير عميقی دارد. معنويت، انسانها را به هم نزديک میکند و ماديات بين آنها فاصله ايجاد می کند. با پول نمی توان محبت و شادی را خريد، خيلی چيزها را نمی توان با پول و ماديات خريد.
پس بيدريغ محبت کنيد، چه اشکالی دارد يک دکتر به بيمارانش با يک لبخند، با روی گشاده و مهربان، محبت کند؟ اينها هيچ هزينهای ندارد و با هيچ پولی هم قابلخريد و فروش نيست، ولي تأثيری که در رابطه بيمار و دکتر دارد، بینظير است.
هيچوقت فراموش نکنيد، دشمن اصلی محبت کردن، توقع داشتن است، پس بی توقع و چشمداشت محبت کنيد.
انتظاری از دنيا و مردم نداشته باشيد. دنيا در معنی لغوی هم يعنی پست، پس به اين دنيای بی ارزش خيلی دلبسته نشويد.
معنويت و احترام را به خاطر نفس خودشان رعايت کنيد و محترم بدانيد، نه اينکه به دنبال تأييد مردم باشيد. اينکه من محبت کنم تا مردم بگويند، يلدا آدم خوبی است، خيلی بی ارزش است. من اگر بتوانم از صميم قلب و بی هيچ چشمداشتی محبت کنم، ارزش دارد وگرنه همان نگاه معاملهای میشود که گفتم. پس هيچوقت با احساستان و با محبت کردن به هم، معامله نکنيد. تاثيری که يک لبخند و توجه پزشک می تواند داشته باشد، با هيچ دارویی قابل مقايسه نيست، پس به بيمارانتان بی دريغ لبخند بزنيد.”
- آقای دکتر وضعيت کنونی دانشگاهها را چگونه ارزيابی ميکنيد؟
“درس خواندن در دانشکده پزشکی در زمان ما خيلی مشکل بود. برخلاف امروز که دانشجويان اينهمه امکانات دارند، ما حتی کتابفروشی نداشتيم و مجبور بوديم از کتابخانه استفاده کنيم. مثلاً اگر يک کتاب فيزيولوژی می خواستيم، بايد زودتر از ديگران برای خريد آن مراجعه می کرديم.
آن روزها چون کتاب زيادی در دسترس نبود، اکثر دانشجويان در کلاس حضور داشتند و جزوه می نوشتند.
شرايط امروز واقعاً متفاوت است. هم شرايط دانشجوها تغيير کرده و هم استادها… بعضی از اساتيد آن دوران بسيار خوب بودند، البته به دليل تغيير شرايط آن روزها و امروز، نمی توان اساتيد گذشته و حال را باهم مقايسه کرد. ولي يک نکته خيلی مهمی که بايد به آن توجه کرد، مسئله اساتيد دانشکدههای پزشکی است. واقعيت اين است که درسهايی که يک استاد بايد بداند را به وی آموزش ندادهاند. يک نفر صرفاً به خاطر سواد خوبش، استاد نمی شود، بلکه بايد فرهنگ استاد بودن و ارتباط برقرار کردن با دانشجويان را نيز دارا باشد. امروز زبان سخن گفتن و نحوه ارتباط برقرار کردن با گذشته متفاوت شده است.
هميشه با خودم فکر میکنم که اگر فرزند خودم سر کلاس باشد و چيزی ياد نگيرد، چه حسی پيدا می کنم، پس اين بچهها هم که سر کلاس می آيند بايد به آنها مطالب جديد و مفيد آموخت.
البته بايد بپذيريم که همه نمی توانند خوب بنويسند. عدهاي خوشقلم بوده و خوب می نويسند و برخي ديگر بيان خوبی دارند. ما نبايد انسانها را مثل هم تربيت کنيم، مهم اين است از هرکدام از انسانها براساس توانایی هايشان استفاده کنيم. بايد استعدادهاي افراد مختلف را کشف کرد و پرورش داد.”
- يک استاد خوب به نظر شما چه خصوصياتی دارد؟
“استادی که خوب باشد، نهتنها درس را خوب ياد مي دهد، بلکه زندگی کردن، آداب زندگی و معنای آن را به دانشجويان مي آموزد. به شاگردانش ياد می دهد که موفقيت اصلی، موفقيت معنوی و روانی است، نه موفقيت اجتماعی که مترادف پولدار شدن است. منظورم اين نيست که ماديات ارزش ندارد، ولي تمام زندگی ماديات نيست، چه بسا وضع مادی بسياری از انسان ها خوب است، ولی زندگی خوبی ندارند.
امروزه سازمان بهداشت جهانی، علاوه بر سلامت جسم و روح، معنويت را هم برای سلامت جامعه لازم می داند.
اگرچه عوامل متعددی از قبيل خانواده، مدرسه، محل زندگی، دوستان و اين اواخر انواع رسانهها، در پرورش انسانها دخالت دارند، اما اساتيد اگر از هر جهت، مخصوصاً از جهت معنوی خودشان را اصلاح کنند و آن را عملاً ثابت کنند، دانشجويان تحت تأثير قرار میگيرند، چون رفتار انسان خيلی مؤثر است. بايد رابطه مؤثر برقرار کرد. هسته اصلی معنويت، ايجاد رابطه صحيح است. بايد اين احساس را داشته باشيم که اينها فرزندان ما هستند.
هميشه سعی می کنم که با درس دادن و بيان مسائل علمی، خودم رضايت پيدا کنم، طوری صحبت کنم که آنها استفاده کنند.
همانطور که ديگران نيز میگويند، وقتی حرف می زنيد، مطمئن شويد که مستمع شما، حرفتان را درک کرده باشد. بايد به «قدرت گيرندگی دانشجو و لزوم بيان آن مطلب»، توجه کرد.
هر فردی بايد تلاش کند، خودش را اصلاح کند. اگر هرکسی برنامهاش اين باشد که بايد خدمتی کند و دل کسی را شاد کند، در درجه اول خودش شاد میشود.
من به اين جوانها اميدوار هستم. بايد خودمان را با خودمان مقايسه کنيم و بينالمللي فکر کنيم، ملی عمل کنيم و امکانات و شرايطمان را بسنجيم. مدير خوب کسی است که از امکانات موجود بهترين استفاده را کند. يکی از دستورات دينی ما اين است که هميشه به چيزهايی که داريم، فکر کنيم و اگر به چيزهايی که نداريم، فکر کنيم، دچار يأس و نااميدی میشويم. البته اين به آن معنا نيست که آرزو و هدف و ايدهای نداشته باشيم. بايد واقعاً کشورمان را دوست داشته باشيم و فقط حرفش را نزنيم.
حکايتی هست که من خيلی دوستش دارم و به نظرم حرف اول و آخر را می زند:
- «…روزی قرار بود که ابوسعيد ابوالخير، براي مردمی که در مسجد گردآمده بودند، سخنرانی کند. ازدحام جمعيت به حدی رسيد که ديگر جای نشستن نبود. مردی بالای منبر رفت و گفت: خدا پدرش را بيامرزد کسی را که ازآنجايی که هست گامی فراتر نهد. مردم بلند شدند و جلو و جلوتر رفتند و برای ديگران جا باز شد. ابوسعيد ابوالخير بالای منبر رفت و گفت: آنچه اولياء و انبياء می خواستند بگويند و آنچه ما می خواستيم امروز بگوييم، اين برادر ما گفت. خدا پدرش را بيامرزد کسی را که ازآنجايی که هست گامی فراتر نهد…»
اگر اين فرهنگ جا بيفتد و ازآنجايی که هستيم، هرروز گامی فراتر بگذاريم، اوضاع ما خوب می شود. هرکسی به سهم خودش بايد برای اين مسأله تلاش کند…”
«گالری عکس»